شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۲، ۰۴:۴۷ ب.ظ
نزدیک ظهر بود . از شناسایی بر می گشتیم .
از دیشب تا حالا چشم روی هم نگذاشته بودیم .
آن قدر خسته بودیم که نمی توانستیم پا از پا برداریم ؛
کاسه زانوهامان خیلی درد می کرد . ...
طرف شنی جاده شروع کرد به نماز خواندن . صبر کردم تا نمازش تمام شد .
گفتم « زمین این طرف چمنیه ، بیا این جا نماز بخوان .» گفت
« اون جا زمین کسیه ، شاید راضی نباشه » |
۰
۰
۹۲/۱۲/۱۰
معطــر