۰•● رفقـای آسمـونی ۰•●

اینجـا سنگـر "دو" رَفیـق است که هـم قَسمنـد،تـا پـَروآز...

۰•● رفقـای آسمـونی ۰•●

اینجـا سنگـر "دو" رَفیـق است که هـم قَسمنـد،تـا پـَروآز...

۰•● رفقـای آسمـونی ۰•●

الْأَخِلاَّءُ یوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِینَ..

دوستان در آن روز دشمن یکدیگرند، مگر پرهیزگاران...

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

۶ مطلب توسط «مطهّـــــر» ثبت شده است



هفت سینِ جبهه ها یادش بخیر...

   خیابونا ،خیلی شلوغه ، همه در تدارک عیدن . عدّه ای لباس نو برای خودشون یا بچه هاشون خریدن و عدّه ای دیگه در تدارک سفره ی هفت سین ....بهـار ، طبیعتش اینه که با خودش جنب و جوش به همراه میاره . فقط ما انسان ها نیستیم که با شنیدن صدای پای بهار خوشحال می شیم . درختا هم از خواب زمستونی بیدار میشن و جوونه می زنن . همه جا سبز و زیبا میشه ....حالا که در اوّلین روز نوروز هستیم می خوام خاطره ای از عید جبـهـه براتون تعریف کنم . اونجا که خبری از مغازه ، بازار ، شیرینی فروشی و .... نبود.
        دقیقا یادمه نزدیکای عیـد سال ۶۵ بود....فکر می کردم حالا که بچّه ها جبهه هستند عید و سال نـو یادشون نیست....چند دقیقه ای که مونده بود تا سال تحویل بشه دیدم  جنب و جوشی تو سنگرمون به چشم می خوره ، یکی از بچّه ها رفته سفره ای رو آورده و پهن کرده ، خدا رحمت کنه شهید احمدزاده رو ؛ ازش پرسیدم چـه خبـر شده ؟ گفت چند لحـظـه ی دیگه ، سال تحویـل میشه ، برای همینه که بچّه ها گفتند بهتـره سفره ی هفت سین پهن کنیم . مونده بودم چطور میشه تو سنگـر ، سفره ی هفت سین پهن کنیم ؟! دور و برمو  با دقّت نگاه کردم ، راستش یه کمی نون خشک بود و چند تا دونه کنسرو ماهی !
         همین که داشتم فکر می کردم دیدم شش نفر اومدن تو سنگر و رفتن سراغ سفره ،حتما براتون جالبه که بگم یکی شون سه چهار سانت سیم خاردار تـو دستش بود که گذاشت سر سفره، یکی شون سلاح و خلاصه سمبـه (وسیله ای که باهاش سلاح شون رو پاک می کردن) کمی علف به عنوان سبـزه ،سرنیزه ، سربند. شمردم دیدم شش تا شده ، با خنده گفتم : هفتمیش کو ؟‍!
         شهید احمدزاده خنده ای کرد و گفت : خودت سیّد ! آره با خودت میشه هفت تا... یکی از بچه ها رفت دفتر تبلیغات رادیوی کوچیک رو آورد . رادیو  که روشن شد تیک تاک پخش می شد . فهمیدیم چند ثانیه بیشتر به تحویل سال نو باقی نمونده ...           
           صدای گوینده : « آغاز سال یکهزار و سیصد و شصت و پنچ.... » بچه ها همدیگه رو در آغوش گرفتند و سال نو رو به همدیگه تبریک گفتن .
          
           بهتره به یاد اون روزا ؛
           سال نو ؛
           به یاد رزمندگان هشت سال دفاع مقدّس ؛
          و شهـدایمان باشیم !


۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۵۴
مطهّـــــر
قرارمان نبود
که تنها بپـَری!
ّبِ
آرزوی دلت رسیدی
چِ خوب..
آرزو می کنم
عطرآگینِ تربتِ کربلای شلمچه باشی
همیشه معطـرم!


تـو زِ آسمانی
وهمانجا می روی...



رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
با اشک تمام کوچه را تر کردم




خداحافظت رَفیق آسمونی....
بعد نوشت:
خدا خواست با معطر باشم
در این سفر آسمونی..

خدایاممنون...



۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۲۴
مطهّـــــر
بس که دلتنگم
اگرگریه کنم می گویند:
قطره ها قصد نشان دادن دریـــــــــــــــا دارد


کوچیده اید زود...

مگرصبـــــــرتان کجاست؟؟؟

من مـــــــــیرسم...

تو را به خـــــدا " پــــــا به پـــــــا " کنید




+دل تنگ است،
الهی راه نجاتی بفرست...


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۰۶
مطهّـــــر

ما می گرییم ،

آنان می گریند ... /.

ما برای آنها ،

آنها برای ما ... /.

ما از نبودنشان ،

آنان از نبودنمان ... /.

درد ناک تر از این تساوی نا برابر آیا دیده اید ... /؟!




۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۲۷
مطهّـــــر
آنان که یک عمر مرده اند ,

یک لحظه هم شهید نخواهند شد ...

شهادت , یک عمر زندگی است

اتفاقی نیست...



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۲۴
مطهّـــــر

گفت: " اسکله چه خبر؟ "
گفتم: " منتظر شماس که برید شهید شید! "
خندید ...
چند قدم جلو رفت ...
برگشت. نگاهی کرد و دوباره رفت.
جسدش رو که آوردند، گریه ام گرفت ...
گفتم:

" من شوخی کردم، تو چرا شهید شدی؟! "





۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۴۱
مطهّـــــر