۰•● رفقـای آسمـونی ۰•●

اینجـا سنگـر "دو" رَفیـق است که هـم قَسمنـد،تـا پـَروآز...

۰•● رفقـای آسمـونی ۰•●

اینجـا سنگـر "دو" رَفیـق است که هـم قَسمنـد،تـا پـَروآز...

۰•● رفقـای آسمـونی ۰•●

الْأَخِلاَّءُ یوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِینَ..

دوستان در آن روز دشمن یکدیگرند، مگر پرهیزگاران...

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

بس که دلتنگم
اگرگریه کنم می گویند:
قطره ها قصد نشان دادن دریـــــــــــــــا دارد


کوچیده اید زود...

مگرصبـــــــرتان کجاست؟؟؟

من مـــــــــیرسم...

تو را به خـــــدا " پــــــا به پـــــــا " کنید




+دل تنگ است،
الهی راه نجاتی بفرست...


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۰۶
مطهّـــــر

زندگی به سبک شهدا (شهید چمران) 

کم کم همه بچه ها شده بودند مثل خود دکتر؛ لباس پوشیدنشان،

سلاح دست گرفتنشان، حرف زدنشان. بعضی ها هم ریششان را کوتاه نمی کردند تا بیش تر شبیه دکتر بشوند.

 بعدا که پخش شدیم جاهای مختلف، بچه ها را از روی همین چیز ها می شد پیدا کرد.

یا مثلا از این که وقتی روی خاک ریز راه می روند نه دولا می شوند،

 نه سرشان را می دزدند. ته نگاهشان را هم بگیری، یک جایی آن دوردست ها گم می شود.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۵۱
معطــر

احترام خاصی بهم می گذاشت.

همیشه جلوم بلند میشد.یه بار که تازه از منطقه برگشته بود ، 

رفتم توی اتاق تا ببینمش،دیدم بر خلاف همیشه جلوم بلند نشد.

مطمئن بودم که اتفاقی براش افتاده.چون سابقه نداشت که با ورود من از جاش بلند نشه

وقتی کنارش نشستم بهم گفت:شرمنده که نتونستم جلوت بلند بشم،

چهار پنج روزه که به دلیل کار زیاد پوتینم رو از پام در نیاوردم،واسه همین پوست پاهام پوسیده و زخم شده،نمی تونم روی پاهام بأیستم...

خاطره ای از زندگی سردار شهید عباس کریمی


۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۵۹
معطــر

خوش بحال اون رزمندهایی که وقتی شب عملیات ازشون میپرسیدی 

کجا میخواین برین, میگفت: داریم میریم کربلا . . .


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۱۱
معطــر

توی خط مقدم فاو بودیم

بچه ها سر آر پی جی رو باز می کردند و داخلش سیر می ریختند

شلیک که می کردیم بر اثر انفجار و گرما ، بوی تند سیر فضا رو می پوشاند

بیچاره عراقی ها فکر می کردند ایران شیمیایی زده

یه ترسی وجودشون رو می گرفت که بیا و ببین....!!!


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۳۴
معطــر

به این عکس ها، خیره شو خیره شو

...........








۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۰۷
معطــر

رضا سگه ... یه لات بود تو مشهد ... هم سگ خرید و فروش می کرد و هم دعواهاش از نوع ...بود ...


یه روز داشت میرفت سمت کوه سنگی برای دعوا و غذا خوردن ... دید یه ماشین داره تعقیبش می کنه ... آرم ماشین :  ستاد جنگهای 

نا منظم... راننده، شهید چمران ... شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت : " فکر کردی خیلی مردی ؟! " بروبچ اینجور 

میگن !! اگه مردی بیا بریم جبهه .................. به غیرتش بر خورد ... راضی شد .... بردش جبهه .شهید چمران تو اتاق نشسته بود ...

 یه دفعه دید که صدای دعوا میاد ! ... با دست   بند، رضارو آوردن تو اتاق ... رضارو انداختنش رو زمین:  این کیه آوردید جبهه ؟ رضا 

شروع کرد به فحش دادن ... دید که شهید چمران توجه نمیکنه .... یه دفه داد زد :کچل با توام ...!!!! یکدفعه شهید چمران با مهربانی 

سرش رو بالا آورد : چی شده عزیزم ؟ چیه آقا رضا ؟ چه اتفاقی افتاده ؟ قضیه این بود.... آقا رضا داشت میرفت بیرون .... بره سیگار

 بگیره و برگرده ... با دژبان دعواش شده بود ....


شهید چمران :  آقا رضا چی میکشی ؟!! .... برید براش بخرید و بیارید ...! شهید چمران و آقا رضا ... تنها تو سنگر ...


آقا رضا : میشه یه دو تا فحش بهم بدی ؟! کشیده ای، چیزی !! شهید چمران : چرا ؟!


آقا رضا : من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده ... تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه...


شهید چمران : اشتباه فکر می کنی ...! یکی اون بالاست، هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمیکنه، بلکه با خوبی بهم جواب 

میده ... هی آبرو بهم میده ... تو هم یکیو داشتی که هی بهش بدی میکردی بهت خوبی می کرده ...! گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش 

بده بگم بله عزیزم ... یکم مثل اون شم ...!


آقا رضا جا خورد .................... رفت تو سنگر نشست ... زار زار گریه می کرد ...


اذان شد ..... آقا رضا اولین نماز عمرش بود .............. رفت وضو گرفت ... سر نماز ، موقع قنوت صدای گریش بلند بود ....... وسط نماز،

 صدای سوت خمپاره اومد ...... صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد ...


آقا رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد .... فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش .... توبه واقعی و یه نماز واقعی

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۴۴
معطــر

ما می گرییم ،

آنان می گریند ... /.

ما برای آنها ،

آنها برای ما ... /.

ما از نبودنشان ،

آنان از نبودنمان ... /.

درد ناک تر از این تساوی نا برابر آیا دیده اید ... /؟!




۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۲۷
مطهّـــــر
آنان که یک عمر مرده اند ,

یک لحظه هم شهید نخواهند شد ...

شهادت , یک عمر زندگی است

اتفاقی نیست...



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۲۴
مطهّـــــر

شهید بزرگوار، محمدابراهیم همت، پیش از عملیات خیبر، در جمع نیروهای لشکر 27 محمد رسول‌الله گفت:

برای اینکه خدا لطفش و رحمتش و آمرزشش شامل حال ما شود، باید اخلاص داشته باشیم.

 برای اینکه ما اخلاص داشته باشیم،

 سرمایه میخواهد که ما از همه چیزمان بگذریم، و برای اینکه از همه چیزمان بگذریم، باید شبانه‌روز دلمان و وجودمان و همه چیزمان با خدا باشد. 

این‌قدر پاک باشیم که خدا کلّاً از ما راضی باشد.

 قدم برمیداریم برای رضای خدا،

حرف میزنیم برای رضای خدا،

شعار میدهیم برای رضای خدا،

میجنگیم برای رضای خدا،

 همه چی، همه چی باید برای خدا باشد

 که اگر این‌طور بود، پیروزیم. چه بکشیم و چه کشته شویم، پیروزیم و هیچ ناراحتی نداریم و شکست معنا ندارد...



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۵۱
معطــر