۰•● رفقـای آسمـونی ۰•●

اینجـا سنگـر "دو" رَفیـق است که هـم قَسمنـد،تـا پـَروآز...

۰•● رفقـای آسمـونی ۰•●

اینجـا سنگـر "دو" رَفیـق است که هـم قَسمنـد،تـا پـَروآز...

۰•● رفقـای آسمـونی ۰•●

الْأَخِلاَّءُ یوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِینَ..

دوستان در آن روز دشمن یکدیگرند، مگر پرهیزگاران...

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

ღ❤ ای دوست به حنجر شهیدان صلوات

.ღ❤ بر قامت بی سر شهیدان صلوات

.ღ❤ از دامن زن مرد به معراج رود

.ღ❤ بر دامن مادر شهیدان صلوات

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۳۶
معطــر

خدایا

تو خود گفتی هرکه عاشق من باشد؛عاشقش خواهم بود...

وهرکه را عاشق باشم

"شهیدش" خواهم کرد

و خون بهای شهادتش را نیز خواهم پرداخت.

خدایا

من عاشق توأم....!



۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۳ ، ۱۶:۰۲
معطــر

من الحقیر الی الشهید..............





۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۳۰
معطــر

در فاطمیه بود که ما سینـه زن شدیم

با پیرهن سیاه عزا سینـه زن شدیم

گفتی جواز کرببلا روضه ی من است

اصلاً به عشق کرببلا سینـه زن شدیم

...........


۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۴۱
معطــر

بوسیدن روی ماه............


۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۰۹
معطــر

دور هم گرد نشسته بودیم. مصطفی بغل دست آیت الله بهجت نشسته بود . 

دانه دانه بچه ها را معرفی می کرد . 

ازعملیات فتح المبین گزارش می داد

« رزمنده های غیور اسلام ، باب فتح الفتوح را گشودند. 

ماسربازهای امام خمینی، صدام و صدامیان را نابود می کنیم.» 

حاج آقا سرش پایین بود و گوش می داد. 

حرف های مصطفی که تمام شد، 

دستش را زد پشت مصطفی وگفت

« مصطفی ! هر کدوم ما یه صدامیم. یه وقت غرور نگیردمون.» 

شهید مصطفی ردانی پور

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۱۵
معطــر


هفت سینِ جبهه ها یادش بخیر...

   خیابونا ،خیلی شلوغه ، همه در تدارک عیدن . عدّه ای لباس نو برای خودشون یا بچه هاشون خریدن و عدّه ای دیگه در تدارک سفره ی هفت سین ....بهـار ، طبیعتش اینه که با خودش جنب و جوش به همراه میاره . فقط ما انسان ها نیستیم که با شنیدن صدای پای بهار خوشحال می شیم . درختا هم از خواب زمستونی بیدار میشن و جوونه می زنن . همه جا سبز و زیبا میشه ....حالا که در اوّلین روز نوروز هستیم می خوام خاطره ای از عید جبـهـه براتون تعریف کنم . اونجا که خبری از مغازه ، بازار ، شیرینی فروشی و .... نبود.
        دقیقا یادمه نزدیکای عیـد سال ۶۵ بود....فکر می کردم حالا که بچّه ها جبهه هستند عید و سال نـو یادشون نیست....چند دقیقه ای که مونده بود تا سال تحویل بشه دیدم  جنب و جوشی تو سنگرمون به چشم می خوره ، یکی از بچّه ها رفته سفره ای رو آورده و پهن کرده ، خدا رحمت کنه شهید احمدزاده رو ؛ ازش پرسیدم چـه خبـر شده ؟ گفت چند لحـظـه ی دیگه ، سال تحویـل میشه ، برای همینه که بچّه ها گفتند بهتـره سفره ی هفت سین پهن کنیم . مونده بودم چطور میشه تو سنگـر ، سفره ی هفت سین پهن کنیم ؟! دور و برمو  با دقّت نگاه کردم ، راستش یه کمی نون خشک بود و چند تا دونه کنسرو ماهی !
         همین که داشتم فکر می کردم دیدم شش نفر اومدن تو سنگر و رفتن سراغ سفره ،حتما براتون جالبه که بگم یکی شون سه چهار سانت سیم خاردار تـو دستش بود که گذاشت سر سفره، یکی شون سلاح و خلاصه سمبـه (وسیله ای که باهاش سلاح شون رو پاک می کردن) کمی علف به عنوان سبـزه ،سرنیزه ، سربند. شمردم دیدم شش تا شده ، با خنده گفتم : هفتمیش کو ؟‍!
         شهید احمدزاده خنده ای کرد و گفت : خودت سیّد ! آره با خودت میشه هفت تا... یکی از بچه ها رفت دفتر تبلیغات رادیوی کوچیک رو آورد . رادیو  که روشن شد تیک تاک پخش می شد . فهمیدیم چند ثانیه بیشتر به تحویل سال نو باقی نمونده ...           
           صدای گوینده : « آغاز سال یکهزار و سیصد و شصت و پنچ.... » بچه ها همدیگه رو در آغوش گرفتند و سال نو رو به همدیگه تبریک گفتن .
          
           بهتره به یاد اون روزا ؛
           سال نو ؛
           به یاد رزمندگان هشت سال دفاع مقدّس ؛
          و شهـدایمان باشیم !


۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۵۴
مطهّـــــر