یکی از شوخی های زمان جنگ چاق کردن صلوات بود.
میخواستند هی نگویند (بلند صلوات بفرست).
می خواستند تنوع داشته باشد.
یکی از انواع چاق کردن صلوات این بود که یکی با تمام وجودش داد میزد حق!
همه به خودشان می آمدند. بعد میگفت: پدر صلوات را بیامرزد. بعد همه صلوات می فرستادند.
با دویست سیصد تا رزمنده رفتیم حمام عمومی در اندیمشک.
یک سری پیر مرد هم درحمام نشسته بودند.
دیدیم اینجا صدا خوب میپیچید. به یکی از بچه ها گفتیم حق چاق کن که یک صلوات توپ بفرستیم.
یکهو نعره کشید: حق !
ما همه گفتیم مرگ! درد! دیوانه!
داد میزنی چرا؟ خلاصه این پیر مردها همه شاکی شده بودند.
گفتیم حاج آقا این روانیه! موجیه! اصلا این هر چند وقت یکبار یک دادی میزند!